همیشه غمگین ترین لحظات راکسانی برایمان بوجود می اورند
که شادترین لحظات رابا انها سپری کردیم
چقدر حقیرند مردمانی که نه جرات دوست داشتن دارند
نه اراده ی دوست نداشتن و نه لیاقت دوست داشته شدن !!!
با این حال مدام شعر عاشقانه میخوانند !!!!
بازی روزگار را نمی فهمم!
من تو را دوست می دارم…
تو دیگری را… دیگری مرا…
و همه ما تنهاییم!
صـــــــــدا
قــــــــــط
شـــــــــد!!!
دوستے هآ بے رنگـــــ
بی کسے هآ پیداستــــــ
رآستـــــــــــ می گفتــــــ سهرآبـــــــــــ
آدم اینجـــــــآ "تنهاستـــــــــــــ"
سلامتی کسی که مارو تنها گذاشت
تا بره یکی دیگرو از تنهای در بیاره....
چقدر دلم می خواست تو صف اول نماز جماعت باشم
این بار نه تنها صف اول ، بلکه جلوتر از صف اول جای گرفتم
حتی جلوتر از پیش نماز
همه به من اقتدا می کنند
چقدر مهم شدم
نماز تمام میشود
همه به سمتم می آیند
روی دست بلندم می کنند
چقدر عزیز شدم
چند قدمی حرکتم می دهند
یکی فریاد می زند :
بلند بگو لا اله الا الله . . .
فیلمـ مسـפֿـره اے است...
بہ نامـ "زنـבگـے" با بازیگرے بہ نامـ "مـלּ"
از ڪارگرבاטּ פֿــوبـے بہ نامـ "פֿــבا" واقعا بعیـב بوב ...!
زنـــــــــــــــــدگی بار گرانی ست
که بر پشت پریشانی تُست
کار آسانی نیست
نان درآوردن و غم خوردن و عاشق بودن
پـــــــــــــــــدرم
کمرم از غم سنگین نگاهت خَم باد...!
هی بهت گفتم با دلــــــــــــــم بازی نکن...
ببیـــــــــــــن...!
خرابــــــش کردی!
دیگه عاشــــــــــق نمیشه...!
از واقعه ای تو را خبر خواهم کرد
وآن را به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک نهان خواهم شد
با مهر تو سر ز خاک برخواهم کرد
دقيقاً چند وقتی هست از آخرین فصل زندگیم گذشت...
تا امروز به قولم عمل كردم
کاش میشد
بوسه ها را قاب کرد
مثل نامه سوی هم پرتاب کرد
کاش میشد عشق را تقسیم کرد
مثل تک شاخه گلی تقدیم کرد